خاطرات تمپلی وقتی تو شیمک مامان سارا بود (2)
خوب اینم از سری دوم خاطرات من و نی نی من
3 مرداد 1389:
حس کردن اولین حرکت نی نی تمپلی
مامانی امروز 19 هفته و سه روزت شده و میگن اندازه یه کدو سبز کوچیک خوشگل شدی (تقریبا 15 سانتی متر)
نی نای نای نی نای نای
اواسط مرداد 1389:
رتبه خاله سودابه
خاله سودابه بالاخره بعد از یکسال زحمت کشیدن فهمید رتبه اش توی کنکور 75 شده
بیب بیب هورا
آفرین خاله ، صد آفرین ، هزار و سیصد آفرین هنرمند روی زمین
بابا هنرمند بابا درس خون بابا دو رقمی بابا بمب (ترکوندیا!!!!)
28 مرداد 1389:
اولین لگد زدن قند عسلم
نفس مامان امروز 22 هفته و 6 روزت شده و تقریبا 27.7 سانتی متر شدی
مهرماه 1389:
استراحت مطلقی شدن مامان
مامانی تقریبا استراحت مطلقی شدم. دیگه نمیرم سرکار
عزیزم مراقبت هستم
چقدر مامانی عجله داری
دکتر همش مار رو میترسونه و میگه ممکنه زود به دنیا بیای
مامان جون هم از کله سحر که بابا امید میره سرکار میاد پیشم تا مراقبم باشه تا بعداز ظهر که بابایی برگرده . حسابی از خونه و زندگی افتاده
واقعا دستش درد نکنه
مامان جون دوستت داریم
دایی سروش هم که اهوازه و تلفنی حالمون رو میپرسه