خاطرات تمپلی وقتی تو شیمک مامان سارا بود (1)
21 فروردین 1389:
آخ جون سارا مامان شد و امید هم بابا. سودابه هم که خاله! جات خالی من وبابا امید و خاله سودابه رفتیم بستنی نعمت
٢٦ فروردین ماه 1389:
اولین تصویر نی نی ما
کنجد من امروز 5 هفته و 2 روزشه
4 تیر ماه 1389:
اسباب کشی مامان جون اینا به کرج
نفس من مامان جون وباباجون رو بالاخره کشوندی اینجا. بخاطر تو نازگلم اومدن. مامان جون و باباجون ممنونیم.
24 تیر ماه 1389:
به به نی نی ما گل پسره
عزیز دلم امروز 18 هفته ات شده
اندازه یه سیب زمینی بزرگ شدی
و بالاخره ما فهمیدیم که نی نی خوشگل ما یه آقا پسر نانازه . هورا هورا هورا
البته بابا امید از خیلی وقت قبلش گفته بود خدا بهمون پسر هدیه میده . چون خوابت رو دیده بود . میدونی که بابا امید خوابهاش وقتی خودش میگه راست از آب در میاد.
نمی دونی چه حس قشنگیه مامان شدن ، گلم
یادداشتهای یواشکی :
وقتی مشخص شد نی نی ما پسره، وای که چه نقشه هایی برای بابا امید کشیدم. آخ جون چه کیفی میده دیگه دو تا شدیم تا بابا امید رو قلقلک بدیم و با تفنگ آبی آب بپاشیم .
ادامه داره....